تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
امید پژوهش
سالار و
آدرس
omidstar.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
مولانا جلال الدين محمد بلخي
مولانا جلال الدين محمد بلخي ؛ رومي؛ فرزند بهاالدين الولد سطان العلماء در ششم ربيع الاول سال ۶۰۴ در شهر بلخ متولد شد.هنوز بحد رشد نرسيده بود كه پدر او به علت رنجشي كه از سلطان محمد خوارزمشاه پيدا كرده بود شهر و ديار خود راترك كرد و با خاندان خود به عزم حج و زيارت كعبه از بلخ مهاجرت نمود. در نيشابور به زيارت » عطار « عارف مشهور قرن هفتم شتافت . » جلال الدين « را ستايش كرد . وكتاب اسرار نامه ئ خود را به او هديه داد.
پدرش از خراسان عزم بغداد كرد واز آنجا پس از سه روز اقامت در مدرسه مستنصريه عازم مكه شد. وپس از بر آوردن مناسك حج قصد شام كرد و مدتها در آن شهر ماند و در پايان عمر به شهر قونيه رفت و تا آخر عمر در آن شهر ماند و به ارشاد خلق ميپرداخت. جلال الدين محمد پس از وي در حالي كه بيش از24 سال از عمرش نمي گذشت بر مسند پدر نشست و به ارشاد خلق پرداخت . در اين هنگام برهان الدين محقق ترمذي كه از تربيت يافتگان پدرش بود, به علت هجوم تاتار به خراسان و ويراني آن سرزمين به قونيه آمد و مولانا او را چون مراد و پيري راه دان برگزيد و پس از فوت اين دانا مدت 5 سال در مدرسه پر خود به تدريس فقه و ساير علوم دين مشغول شد . تا آنكه در سال 642 هجري به شمس تبريزي برخورد .
شمس و افادات معنوي او در مولانا سخت اثر كرد . مولانا قبل از ملاقات با شمس مردي زاهد ومتعبد بود و به ارشاد طالبان وتوضيح اصول و فروع دين مبين مشغول بود . ولي پس از آشنايي با اين مرد كامل ترك مجالس وعظ وسخنراني را ترك گفت ودر جمله صوفيان صافي واخوان صفا درآمد وبه شعر وشاعري پرداخت واين همه آثار بديع از خود به يادگار گذاشت . شمس بيش از سه سال در قونيه نماند وبه عللي كه به تفضيل در شرح احوال مولانا بايد ديد . شبي در سال 645 ترك قونيه گفت وناپديد شد . مولانا در فراغ او روز گار ي بس ناروا گذراند وچون از وي نا اميد شد دل به وپس از او به حسام الدين چلپي سپرد و به در خواست او به سرودن اشعار مثنوي معنوي مشغول شد. و اشعار اين كتاب را به حسام الدين عرضه ميكرد, تا اينكه سر انجام در اوايل سال 672 هجري به ديدار يار شتافت. مولانا در زماني مي زيست كه دوران اوج ترقي و درخشش تصوف در ايران بود. در طي سه قرن پيش از روزگار زندگي او, درباره اقسام علوم ادبي , فلسفي , ديني و غيره به همت دانشمندان و شاعران و نويسندگان نام آور ايراني مطالعات عميق انجام گرفته وآثار گرانبهايي پديد آمده بود.
شعر فارسي در دوره هاي پيش از مولانا با طلوع امثال رودكي , عنصري , ناصر خسرو , مسعود سعد , خيام ,انوري ,نظامي ,خاقاني راه درازي سپرده ودر قرن هفتم هجري كه زمان زندگاني مولوي است , به كمال خود رسيده بود. شعر عرفاني هم در همين دوره به پيشرفت هاي بزرگ نائل آمده و بدست عرفاي مشهوري همچون سنايي , عطار و ديگران آثار با ارزشي مانندحديقه , منطق الطير , مصيبت نامه , اسرار نامه و غيره پديد آمده بود.
مولوي را نمي توان نماينده دانشي ويژه و محدود به شمار آورد. اگر تنها شاعرش بناميم يا فيلسوف يا مورخ يا عالم دين, در اين كار به راه صواب نرفته ايم . زيرا با اينكه از بيشتر اين علوم بهره وافي داشته و گاه حتي در مقام استادي معجزه گر در نوسازي و تكميل اغلب آنها در جامعه شعرگامهاي اساسي برداشته , اما به تنهايي هيچ يك از اينها نيست, زيرا روح متعاليو ذوق سرشار, بينش ژرف موجب شده تادر هيچ غالبي متداول نگنجد.
شهرت بي مانند مولوي بعنوان چهره اي درخشان و برجسته در تاريخ مشاهيرعلم و ادب جهان بدان سبب است كه وي گذشته از وقوف كامل به علوم وفنون گوناگون, عارفي است دل اگاه, شاعري است درد شناس, پر شور وبي پروا و انديشه وري است پويا كه ادميان را از طريق خوار شمردن تمام پديده هاي عيني و ذهني اين جهان, همچون: علوم ظاهري , لذايذ زود گذر جسماني, مقامات و تعلقات دنيوي , تعصبات نژادي, ديني و ملي, به جستجوي كمال و ارام و قرار فرا مي خواند. آنچه مولانا ميخواهد تجلي خلق و خوي انساني در وجود آدميان است كه با تزكيه درون و معرفت حق و خدمت به خلق و عشق و محبت و ايثا و شوق به زندگي و ترك صفات ناستوده به حاصل مي آيد.
هنر بزرگ او بحث و برسي هاي دلنشين و جاودانه اي است كه به دنبال داستان ها پيش مي آورد و انديشه هاي درخشان عرفاني و فلسفي خود را در قالب آنها قرار ميدهد. داستان بهانه اي است تا بهتر بتواند در پي حوادثي كه در قصه وصف شده ، مقاصد عالي خود را بيان دارد.
در تعريف تصوف سخنان بسيار آمده است. از ( ابو سعيد ابو الخير ) پرسيدند كه صوفي كيست؟ گفت: آنكه هر چه كند به پسند حق كند و هر چه حق كند او بپسندد. صوفيان ترك اوصاف و بي اعتنايي به جسم و تن را واجب مي شمارند و دور ساختن صفات نكوهيده را آغاز زندگي نو وتولدي ديگر به شمار مي آورند.
چکيده مطالب:
نام: جلال الدين محمد بلخي رومي نام پدر: بهاء الدين الولد سلطان العلماء تاريخ و محل تولد: ۶ ربيع الاول ۶۰۴-- بلخ
مهمترين وقايع زندگي مولانا: ۵سالگي خانواده اش بلخ را به قصد بغداد ترک کردند. ۸سالگي از بغداد به سوي مکه و از آنجا به دمشق و نهايتاْ به منطقه اي در جنوب رود فرات در ترکيه نقل مکان کردند. ۱۹ سالگي با گوهر خاتون ازدواج کرد و دوباره به قونيه (محلي در ترکيه امروزي) رفت. ۳۷ سالگي در روز شنبه ۲۶ جمادي آلخر ۶۴۲ ه.ق با شمس ملاقات کرد. ۳۹ سالگي در ۲۱ شوال ۶۴۳ شمس قونيه رو ترک کرد.
معروفترين کتابهاي مولانا: ديوان شمس- مثنوي معنوي- فيه ما فيه
تاريخ و محل فوت:
در غروب روز ۵جمادي الاخر ۶۷۲ه.ق در سن ۶۸ سالگي در قونيه فوت کرد که الان مقبره اين شاعر برزگ قرن ششم در قونيه (ترکيه امروزي) مي باشد که محل زيارت عاشقان و شيفتگان اين شاعر برزگ هزندگی نامه مخدوم قلی فراغی
مخدومقلی سومین فرزند دولت محمد آزادی در سال 1146 هجری قمری در یکی از روستاهای شرق گنبد کاووس به نام آجی قدشان چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در زادگاهش گذراند و تحت تعلیم و تربیت والدین خود پرورش یافت. پدر او از جمله عارفان و عالمان دوره خود بوده.
بعد از وفات پدرش مخدوم قلی را شخصی به نام نیاز صالح در مدرسه ی ادریس بابا به تعلیم و تعلم او می پردازد و او مدتی را در استان لباب جمهوری ترکمنستان در قیزیل آیاق و در مدرسه ی کوکلتاش (کوکلداش یا مدرسه ی کلان که دارای بلندترین مناره در آسیای میانه به ارتفاع 46 متر می باشد.) می رود و در آنجا با شخصی بلندمرتبه به نام نوری کاظم بن باهر که از ترکمن های سوریه بود و برای تدریس به بخارا دعوت شده بود آشنا می شود و پس از مدتی با او به سیر و سیاحت در میان قبایل مختلف ترکمن و سرزمین های گوناگون از جمله ترکستان، افغانستان و هندوستان می پردازند و در این سفر مخدومقلی با طریقت های نقشبندیه و یساویه که در هندوستان و ترکستان مریدان زیادی داشتند مأنوس می شود. در این سفر 6 ماهه است که با بزرگان علم و دین و عرفان به مجالست می پردازد و با افراد مختلف و عقیده های جورواجور برخورد می کند. سپس با توشه ای از علم و دنیایی از تجربه دوباره از راه کابل به مارگالان ازبکستان، اندیجان و سمرقند برمی گردند. سپس به شهرهای دیگر ترکستان اسلامی قدم می گذارند و مخدومقلی در مدرسه ی خواجه احمد یساوی در ازبکستان به تحصیلات خود ادامه می دهد. و سرانجام آن دو به راهنمایی و توصیه ی مدرسین مدرسه ی خواجه احمد یساوی دوباره به مدرسه ی کوکلتاش بخارا می روند، در آنجا با گذراندن شرایط خاص که در مدارس دینی آن زمان معمول بود وارد معروف ترین مدرسه ی خیوه به نام شیر غازی خان می شوند. مخدومقلی پس از سه سال تحصیل علم از این مدرسه فارغ التحصیل میشود.
شاعر در مدارسی که در آنجا تحصیل کرده و در سفر به سرزمین های مختلف با بیشتر آثار ادبی و عرفانی دانشمندان و شاعران بزرگ اسلامی و آثار فلاسفه مانند افلاطون و ارسطو و ابن سینا و ... آشنا می شود. در خصوص علوم دینی نیز به درجه ی کمال می رسد و صاحب نظر می شود. مخدومقلی از شاعران بزرگ فارس و ترک زبان پیش از خود مثل سعدی، حافظ، فردوسی، نظامی، جامی، نوایی، فضولی، خاقانی، عطار و ... متأثر بوده بطوریکه در برخی مواقع شعری را از آنها عینا" به زبان ترکمنی و بسیار شیوا برگردانده است مثل شعر «سندن بی خبر» یا «جهان سندن بی خبر» و در آثار خود از نام و آثار شاعران و عارفان به بزرگی یاد کرده است.
دیوان او تقریبا" شامل 800 عنوان شعر و بیش از ده هزار بیت است و در آن به جز ترکمنی از زبان های مختلف دیگر از جمله فارسی، عربی، شاخه های دیگر زبان ترکی و ... نیز استفاده کرده است.
مخدومقلی با تخلص فراغی تقریبا" پس از شصت سال زندگی پرمشقت در کنار چشمه ی عباساری که در شمال ایران (در نزدیکی مرز ایران و ترکمنستان واقع است) در سال 1204 ه.ق برابر با 1790 میلادی سر بر بالین مرگ نهاد و چشم ازجهان فابو ریحان البیرونی
ابوريحان محمدبن احمد بيروني خوارزمي نام مشهوري در تاريخ وتمدن اسلامي وتمدن جهاني است . كنيه واسم او درزبان عربي بصورت « ابوريحان البيروني الخوارزمي» ثبت شده و در نزد علماي لاتين زبان اروپا « آليبرن» ودر عرف دانشمندان امروزي جهان « البيروني» خوانده مي شود .
كلمه بيروني (« بيروني » كه درمتون عربي بصورت « البيروني » ضبط شده نسبتي است كه اهالي خوارزم قديم براي كساني كه از عاصمه ولايت بيرون بودند «بيروني » مي خواندند . ياقوت حموي معني اين كلمه را « روستايي » وابوريحان را از روستاي خوارزم دانسته وقول ديگري راكه ازيكي از فضلاي خراسان شنيده بود ردكرده است بنابرآن قول از آن جهت ابوريحان را بيروني گفتند كه اوغالبا در سفر وخارج از خوارزم بسر برده وبري خوارزميان بمنزله مردي بيگانه بوده واز اين روي بيروني خوانده شده است . (قول ديگري كه در وجه اشتهار ابوريحان به بيروني داريم آنست كه اورا به « بيرون» از ناحيه سند هندوستان نسبت داده اند وگفته اند اين بيرون شهركي بود درهند نزديك ملتان ولي براي انتصاب ابوريحان بدان شهر هيچ دليل قانع كننده اي در دست نيست . آخرين نظركه آن راهم بايد با ترديد نگريست مبتني است برانتصاب بيروني به « بيرون» قلعه اي درشمال خراسان كه گاه جزو ناحيه خوارزم شمرده مي شد .
ولادت بيروني در سوم ذي الحجه سال 362 هجري قمري مطابق با چهارم سپتامبر سال 973 ميلادي اتفاق افتاد. وي خود را در رساله اي كه درباره فهرست كتب محمدبن ذكرياي رازي نوشته درآنجا كهبه شرح فهرست آثار خود پرداخته مي گويد در پايان سال 427 هجري قمري ، (35.ام) 65 سا ل قمري تمام 63 سال شمسي داشته ام . بنابراين تاريخ ولادتش بايد به تحقيق همان باشد كه گفته شد . (وسعت اطلاعات ابوريحان مستلزم آن است كه وي رشته هاي گوناگون از آداب وعلوم را در دوران جواني فراگرفته باشد . اصولا همه دانشمندان بزرگ دوره اسلامي درتحصيلات اوليه تقريبا يكسان بوده اند همه ازتعلم قرآن کریم شروع مي كردند وسپس به كسب مقداري از مقدمات ادبيات وعلوم مي پرداختند . بعد از اين مقدمات بود كه تحصيلا ت دقيق علما در رشته هاي مورد علقه آنان آغاز ميشد وساليان دراز به طول انجاميد و ولي توجه به تخصص دريك رشته دليل آن نبود كه اين تشنگان علم از كسب اطلاع در سايررشته ها بركنار بمانند .
ابوريحان هم يكي از اين بزرگان است كه درچند رشته از دانش بشري به عالي ترين مراحلي كه در عهد مي شناختند رسيده بود . كسي كه شهرت استادي اصلي و واقعي را در فن تخصصي ابوريحان يعني هيئت ورياضيات دارد ابونصر منصور بن علي بن عراق از خاندان سلطني مشاهير معروف به « آل عراق» است . ابونصر عراق كه ابوريحان اورا با عنوان « ولي اميرالمومنين» ياد كرده از اجله رياضيدانان قرن چهارم هجري وسراسر تمدن اسلامي است.
در وجود او وابوريحان بيروني كه متوالاً در خوارزم ظهور كرده اند نشان دهنده آنست كه آن ولايت يكي از مراكز تعليم علوم رياضي وهيئت ونجوم بوده است . از مدت تعليم ابوريحان بيروني در نزد ابونصرعراقي اطلاعي نداريم ولي اطلاعات مندرج در رسائل پانزده گانه اش كه درجواب سوالات ابوريحان نوشته ، نشان ميدهد كه استفاده واستفاضه ابوريحان از استاد خود حتي در درجات بسيار اعلاي تعلم وتحقيقات او ادامه داشته است ابوريحان بيروني سفرها ي مختلفي به اقصاء نقاط جهان از جمله خراسان ، ري ، طبرستان ، گرگان ، غزنی وسفرهاي متعددي به هنر نيز بوده است كه درآن سفرها به انجام تحقيقات و رصد كردن مي پرداخته است .
(درباره تاريخ وفات بيروني بعضي ماخذ بكلي ساكت وماخذ ديگر متضمن اقوال مختلفند ياقوت حموي وفاتش رادر غزنی به حدود سال 403 هجري . قمري در سن بالا وسالخوردگي دانسته است . (ابت ابي اصيبعه اين واقعه را مربوط به سال 430 هجري قمري مي داند . حاجي خليفه سال درگذشتش را گاه 430 ثبت كرده ويكبار سال 440 هجري آورده وبار (ديگر قبل از سال 450ويكبار هم در حدود سال 450 هجري آورده است .
آثار ابوريحان بيروني مانند معاصر پركار او ابوعلي سينا ، متعدد ومختلف ودر موضوعات گوناگون است علت اين تنوع و وسعت اطلاعات او وهمچنين تسلط وي برچند زبانست كه بدو فرصت ورود در موضوعات گوناگون ميداد ويا قدرت آن را مي بخشيد كه به منابع بيشتري در كار خويش مراجعه نمايد. شماره مجموع كتابها ورسالاتي كه ابوريحان تا شصت وپنج سالگي نوشت وترجمه كرد وصورت آنها رادر رساله «فهرست» آورده 113كتاب بود كه برخي از آنها راهنوز استاد درآن تاريخ باتمام نرسانيده يا پاكنويس نكرده بود . وي خود موضوعات 113كتاب ياد شده را به ده دسته تقسيم كرده است:
دسته اول : شروح وتفاسير وتكمله ها وتهذ يبهاي كه برزيجهاي متقدمين نوشت يا جداول نجومي يا كتابهايي كه در علم هيئت وعلم وابسطه به آن تدوين شد .
دسته دوم : كتابهايي كه درباره طولها وعرضهاي بلاد وسمتهاي قبله تاليف نمود.
دسته سوم : تا ليفات مربوط علم حساب
دسته چهارم : آنچه در موضوع شعاعات و ممر نوشته شده
دسته پنجم : كتاب هايي كه موضوع آنها آلات نجومي بود
دسته ششم : تصانيف مربوط به از منه واوقات
دسته هفتم :آنچه راجع به بحث درمسائل مختلف مربوط به عمل هيئت واجرام علومي برده
دسته هشتم : تأ ليفاتي درباره احكام نجوم
دسته نهم : قصص و حكايات
دسته دهم : عقايد و آراء و اديان ومذاهب .رو بست. روحش شاد. ستندابونصر فارابی بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامی است. وی در شهر فارياب از نواحی خراسان بزرگ، متولد شد. پدرش از سران سپاه مرزنشين بود. در جوانی طی سفری طولانی و پر رنج به بغداد رفت و نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل منطق و فلسفه يونان پرداخت. پس از اندک زمان، وی که به زبان های فارسی، ترکی، عربی، سريانی و يونانی تسلط کامل داشت، در فهم فلسفه يونان به پايه ای رسيد که او را معلم دوم خواندند. معلم اول ارسطوست و پس از ابونصر ديگر هيچ کس را معلم نگفته اند.
فارابی در راه کسب دانش سختی بسيار تحمل کرد. شب ها در نور چراغ پاسبانان شهر کتاب می خواند و اغلب تا صبح بيدار می ماند. زندگی محدود و محقر او به خوابيدن کنار رودخانه ها و باغ ها گذشت. در همان وضع به نوشتن و خواندن روز می گذراند و شاگردان بسيار خويش را نيز همان جا تعليم می داد. اين محروميت های مادی، اگرچه بيشتر در سال های جوانی بر او تحميل شد اما پس از آن نيز وی با همه دانش و شهرت خويش، هم چنان ساده می زيست. نوشته اند که از سيف الدوله همدانی فاتح دمشق نيز، که او را گرامی می داشت، هر روز بيش از چهار درم که مبلغی بسيار ناچيز بود نمی پذيرفت.
سيف الدوله همدانی در روزگار زندگی ابونصر در دمشق، هنگامی که بواسط تهمت بد دينی از بغداد فراری شده بود، دمشق را گرفت و چون از افراد انگشت شمار آزاد انديش روزگار خود بود، دانشمندانی چون فارابی و شعرا و گويندگانی چون متنيی را پيرامون خود گرد آورد. متنيی پس از آن در دربار عضد الدوله ديلمی به مقام بزرگ و والايی رسيد. اما زندگی محدود و محقر ابونصر در چنين روزگار بيشتر در نتيجه عدم اعتنای بزرگان به دانش و فلسفه بود. در اين دوران تعصب در عقيده و تظاهر به دين داری در بين قدرت مندان و حاکمان سخت رواج داشت. ناچار آنان که چون ابونصر فارابی دانستن و انديشيدن درباره حقيقت را تجمل و راحت جسمانی برتر می دانستند در تنگی و فشار می زيستند.
ابونصر فارابی فيلسوف.بوالقاسم فردوسی
بیوک شاعر ابوالقاسم فردوسی خراسان ولایتینینگ توس شهریده کمبغل عایله ده دنیاگه کیلدی.فردوسی کینگ قمراولی و چقور علم یگه سی بؤلیب ایتیشدی.شو باعث اونی "حکیم "،"دانشمند"دیب اولوغلگنلر.شاعر ایجادینینگ عینی گللگن دوریده غزنه شهریده (حاضرگی افغانستان حدودی)-تورک سلطانی محمودغزنوی سراییده یه شب ،ایجاد قیلدی. فردوسی محمودغزنویگه بخیشلب مشهور "شاهنامه "اثرینی یازدی.لیکن بو اثر محمود غزنوی تمانیدن ایترلی قدرلنمدی. روایت قیلیشلریچه،سلطان غزنوی فردوسینینگ یازیله جک ""شاهنامه"اثرینینگ هر بیر بیتی اوچون بیته دن آلتین تنگه بیریشنی وعده قیلگن. 60000 بیتدن عبارت اثر تیار بؤلگندن کیین یسه غزنوی وعده سیدن قیته دی.فردوسیگه غزنوی کاروان آرقلی بیریب یوبارگن تنگه لرینینگ همه سی کوموش بؤلیب چیقه دی.بوندن قتتیق رنجیگن شاعر تنگه لرنینگ بیر قسمینی کاروانده گی لرگه ،باشقه قسمینی حماللرگه اوله شه دی.تنگه لرینینگ قالگن همه سیگه یسه یخنه ایچیملیکلر ساتیب آله دی. اونینگ بو حرکتلری حکمدارگه قرشی ناراضیلیکنینگ یقال افاده سی یدی. سلطان غزنوی شاعر نی فعلینینگ آیاقلری آستیده تشلب ،جزالش حقیده فرمان بیره دی.فردوسی توغیلگن یرینی تشلب ،مسافرلیکده حیات کیچیریشگه مجبور بؤله دی.
***
غم - قیغو هم ، حضور-حلاوت هم عقلدندیر.اولوغوارلیک و بوزیلیش هم عقلدندیر.
***
سین دانشمندنینگ منه بو سؤزلرینی تینگله گنمیسن؟ او حقیقت سیورلرگه شونده ی تعلیم بیره دی :"اؤیله مسدن قدم باسیب ،خطاگه یؤل قؤیگن کس پشیمان بؤله دی. اودانالر نزدیده احمققه ،یقینلری نزدیده بیگانه گه ایله نه دی ".
***
عالمده ینگ اول انسان عقلی یرلگن.عقل قلب پاسبانیدیر.عقل ینه اوچ قؤریقچی :تیل ،کؤز ،قولاق نینگ اوستیدن هم پاسبانلیک قیلوچیدیر.زیرا ،ایزگولیک و یاوزلیک عینن انه شو اوچ اعضا آرقلی قلب گه کیریب باره دی.
***
نی سببدن اوزاق عمر کؤرماق تیلیسن ؟بیله سن-کو ،بیری-بیر عالم سیرلرینی هیچ قچان انگلب یته آلمیسن.
***
یاوزلیک حکمران بؤلگن سراینینگ قانونی شونده ی : یا سین یگرده اؤلتورورسن ،یا سینگه یگر اؤرنه تورلر.
***
کهنه عالم اودومی شونده ی : سیرلر دینگیزیده سوزیویره میز-و ،لیکن هیچ قچان قیرغاقنی کؤرالمی میز.
***
دانشمند دیدی: "آچکؤزلیک و محتاجلیک - منگو بیدار ایککی ابلیس " .
***
پرواز قنچه لر یوکسک بؤلسه ، قولش شونچه لیک دهشتلیدیر.
***
عقلی سؤز دور-جواهرلرو تاج-تختدن هم قیمتلیراقدیر.
***
ای حکمدار ، ادراکلی ، سخی،عدالتلی بؤل. ایلنینگ بختی حکمدارنینگ بختیدیر. ای حکمدار ،یالغاننی تاج-تختگه یقینلشتیرمه.دایما حقیقت یؤلینی توت. ای حکمدار ،ایزگو ایشلر اوچون مبلغنی ایه مه.یوره گینگگه بیر لحظه هم قؤرقونی یؤللتمه .عکس حالده قؤشنی شاه ددیللنیب ،باش کؤترگی.بو سیرکلفت حیاتده دانا و بردم بؤل .یوز بیرگن هر بیر حادثه گه مناسب بها بیره بیل . ینه شونی بیلگیل کی ، کیم آسمان قدر بغری کینگ ،سخی بؤلسه ،اؤشه سلطانل یککه لایقدیر. نادان مصلحتچیلردن سقلن. توبن کیشیلرنینگ سؤزلریگه قولاق آسمه :اولرنینگ یوره گیده حسد مجسم .سیرینگنی حتا ینگ یقین آدمینگگه هم ایتمه ، عکس حالده کلفت لرنینگ کیتی کؤرینمی قالور. اؤزینی همه دن اوستون قؤیوچیلرنی مشورتگه یقینلشتیرمه.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها: